اعتماد کردن سخت است! والا سخت است! بلا سخت است! شوخی که نیست. داریم راجع به زندگی عزیزتر از جانمان صحبت می کنیم و فکر می کنم این را دیگر همه موافق باشند که تنهایی خیلی بهتر از بودن در یک رابطه ی اشتباه است. نیازها و طرز فکر ما هم با دوران ننه جان هایمان فرق دارد. مثلا خود من! در زندگی ام نمانده ام که از سر ناچاری با هر کم و کاستی بسازم! قرار است حالم دلم بهتر شود. آرامشم بیشتر شود و از همه بالاتر: انسان بهتری شوم! رابطه ای که مرا تبدیل به یک آدم دائم الخون جگر غرغروی بدبین بکند یعنی اثرگذار نبوده. خوب کار نکرده و هزاران مساله دیگر. این است که حالات روحیم تا دلتان بخواهد متغیر است. یک روز شعارم "مدارا" و "صمیمیت" است یک روز دیگر "حق من" و "انتقام"!
خلاصه اینکه روزگار جالبی نیست. یک دلم می گوید "بزن لت و پارش کن، تمام شود برود پی کارش" آن یکی دلم و البته رفیق گرمابه و گلستانم -آیدا- معتقدند "کی بشود که باز بعد ۱۲۰ سال تو از کسی خوشت بیاید. فرصت بده بذار زمان تکلیف همه چیز را مشخص کند." باز بین این دوتا دل دعوا می شود که زمان فقط وابستگی را بیشتر می کند و بس! نمی میری که! چند روز حالت بد است و بعد عادت می کنی، کنار می آیی! این همه مردم حالشان بد است تو هم یکی! این تاوان اعتماد زود هنگام است. چشمت کور دندت هم نرم!
و این وسط هیچ چیز بدتر از این نیست که فکر کنی آن به اصطلاح "یار" دارد بازی ات می دهد و برایت فیلم بازی می کند. :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها