این که در این چند وقت اخیر چه بر من گذشته را تنها خدا می داند. درست موقعی که فکر می کنی زندگی دیگر آنچنان چیزی برای یاد دادن به تو ندارد و احتمالا از هر چیزی یک ذره اش را طی این سی سال تجربه کرده ای ناگهان ضربه های کاری شروع می شود! سبکی دیگر از زندگی واقعی. خارج از توهمات و خواسته های فانتزی. زندگی که دیگران هم در آن نقش پررنگ و حیاتی دارند. هم از نظر اقتصادی و کاری و هم احساسی و عاطفی. و وای از این احساس و عاطفه!

روزهایم روزهای پریشانی است. به "صبر  کردن" آگاهی پیدا کرده ام. باید صبر کرد! اصلا این یکی از آن اصول اساسی زندگی است که یا خودت می آموزی یا زندگی می آموزدت! و چه سخت و تلخ است.

نمی دانم چه کسی این را گفت که "صبر" نام گیاهی است بسیار تلخ و جهت همین تلخی است که فعل صبر کردن را بر مبنای آن ساخته اند. مثل گیاه "عشقه" که گیاهی است که حول گیاه دیگری می پیچد و بالا می رود و "عشق" از آن می آید.

 

ادامه دارد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها